loading...
عاشقانه × × × عشقولانه
امیر وفائیان بازدید : 262 جمعه 31 اردیبهشت 1389 نظرات (0)
افسوس كه قصه مادر بزرگ راست بود و هميشه يكي بود و يكي نبود . زندگيمون شده مثل قصه آدمايي كه هيچ كس حضورشون رو باور نداره .

 ايي كاش براي باور ديگران هيچوقت به حرفاشون تكيه نكنيم...و هرگز به نگاه چشمهاشون بسنده نكنيم چون اونها تغيير پذيرند و نگاه سرد رو نمي شه تحمل كرد...و براي پيدا كردن عشق دنبال كس يا چيزي بگرديم كه نه هم دردمون باشه بلكه هم شانمون باشه.  به قول افلاطون اگه با دلت کسی یا چیزی رو دوست داشتی زیاد جدی نگیرش. چون کار دل دوست داشتنه... درست مثل کار چشم که دیدنه ... ولی اگه کسی رو با عقلت دوست داشتی بدون داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه !!!

 اينا حرفاييه كه روزها به در مي زنم ولي شب كه مي شه ديوار مي گه اين كه مي شنوي مي گن پايان شب تاريك و سياه ، سپيده است ، فقط در حد  يك ايده است ، نه بيشتر از اين...منتظر سحر نباش كه اينجا شبهاش طولانيه.

بگذريم... عجب دلخوشي هاي مسخره ايي دارم توي سرزميني كه وسط خيابونهاش نماز مي خونن و بنزين گرون مي شه تا شعله ها كم شه ، مي گن اينجوري بايد  توي ايران مشكلات حل شه .  ولي از عشق نمي شه چيزي نوشت و هيچ كس خنده هاي كسي رو آرزو نمي كنه.

يا حق

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 1,348