loading...
عاشقانه × × × عشقولانه
امیر وفائیان بازدید : 230 جمعه 31 اردیبهشت 1389 نظرات (0)

آنگاه که حقیقت را یافتم.....

 در اوج باور و یقین به تمامی آنچه که که می پنداشتم و می اندیشیدم و می دیدم در ماورای قضیه ی روابط و علایق همیشه محافظه کاری را به دیده شک و تردید در کنج خاطرم حفظ می کردم، زیرا ما آدمها هنوز یاد نگرفته ایم که بعد از سالیان سال از خیانت پدرمان آدم به قضیه ایی نه چندان خوشایند همچون خوشه ی گندمی یا سیبی به خودمان و اطرافیانمان بفهمانیم که آنچه وجود دارد اکثرا دروغ و نسبتا آمیخته با تردید است.!

 انسانیت در اوج خویش که نمی دانم تاریخ دقیق آن یا حتی گمان نمی کنم که در این کره خاکی وجود داشته است هنوز وجود داشته باشد! زیرا به اندیشه من هنوز این خطور نکرده که چرا ما همیشه خودمان را قبول داریم، چرا همیشه خودمان را می پرستیم و یا اینکه کسی دیگر را ستایش میکنیم یا او را تمجید می کنیم. در صورتی که در زندگی یا همان زنده بودنمان خطهایی از نوشته ی دیرینیان به چشم می خورد که نشان می دهد همیشه جامعه انسانی و شخص انسان در معرض سقوط و انحراف بوده است!

اما بگذریم زیاد فلسفی فکر نکنیم. اندکی به خودمان بیاییم و در مورد خودمان بیاندیشیم، من در این روشنایی آفتاب امروز شک کردم، شکم اندکی بعد به یقین تبدیل شد! آیا واقعا روز روشن و شب تاریک است؟ آیا نباید لحظه ایی درنگ کرد و به قول شاعر چشمها را باید شست و جور دیگر باید نگاه کرد؟.....

یا حق

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 1,339